فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

شاید این جمعه بیاید شاید

جمعه-30 دیماه-ساعت21:00   ای آخرین توسل سبز دعای ما آیا نمیرسد به حضورت دعای ما؟ شنبه،دوباره شنبه، دوباره سه نقطه چین… بی تو چه زود میگذرد هفته های ما   سلام.امیدوارم که این جمعه آخرین جمعه ی چشم انتظاری ما باشه و هر چی زودتر مولامون بیاد.الهی آمین.   امروز من و فاطمه گلی با بابایی رفتیم خونه  ی بابا جون و مامان جون یعنی مامان و بابا ی بابایی.فاطمه خانوم اونجا همش تلفن رو مشغول کرده بود و می گفت دارم با دوستم صحبت می کنم..همین الان هم که داشتم توی وبلاگم مطلب می گذارم خانومی اومده میگه که مامان بیا ببین کی پشت تلفنه ,من هم دیدم که یه خانومی هی میگه الو.حسابی آبروم رف...
30 دی 1390

ازخدا می خوام هر کی نی نی می خواد یه سالم و صالحش نصیبش بشه

پنجشنبه-29 دیماه-ساعت 2:00صبح به نام خداوند بسیار مهربانم بعضی وقتها خیلی بیشتر از زمانهای دیگه به لطف خدا فکر می کنم.واقعا خدا خیلی لطفش شاملمون شده که بچه های سالمی داریم. این موقع ها دلم می خواد فاطمه رو بیشتر بغل کنمش و ببوسمش.واقعا خدایا ممنونتم.نمی دونم چطوری می تونم شکر گذارت باشم. خدایا همیشه منو متذکر شو که چه نعمت زیبایی به من دادی و به من بیاموز که چگونه فرزندم رو اونطور که تو راضی هستی تربیت کنم.خداوندا از تو شرمگینم و از خودم نا راضی.رحمت تو شامل حالم شد ,رحمتت بر من فرود آمد و تو نام مادر بر من نهادی ولی من آنچنان که باید قدر ندانستم.از تو می خوام که به من وهمه ی مامان ها کمک کنی قدر...
29 دی 1390

قبول شدم !قبول شدم

    چهارشنبه-٢٨دیماه-ساعت٤صبح سلام به همگی.واقعا خیلی خوشحالم.امروز وقتی اسمم رو تو سایت دانشکده علوم قرآن و حدیث دیدم از خوشحالی کلی جیغ کشیدم بعدش هم تو بغل مامانم گریه کردم.واقعا باورم نمیشه توی رشته ی مورد علاقم قبول شدم.خدایا شکرت.الحمدلله . همسر مهربانم هم تا این خبر رو شنید کلی ذوق زد و بهم گفت که اشک تو چشماش جمع شده .چون دیشب خیلی کارش طول کشید فبل ار اومدنش یه دست گل خیلی بزرگ برام فرستاده بود که روش برای قبولیم تبریک گفته بود.عزیزم از این همه لطف و توجهت واقعا ممنونم . فاطمه ی خوشکل من هم حسابی خوشحال بود و می گفت مامان من هم دانشگاه قبول شدم.قربونش برو که اینقدر باهو...
28 دی 1390

شیدایی و تاثریا

دوشنبه-26 دیماه-ساعت20:10 سلام دوستان-فاطمه دو سه روزه  عاشق تخم مرغ خوردن شده  اون هم نه بخاطر مزش بلکه بخاطر اینکه فهمیده برا قدش خوبه.حالا هم راه میره میگه مامان توم مرغ داریم!قربونش برم با این زبون شیرینش-بعد تازه میره کنار کابینت می ایسته و میگه مامان قدم بلند شده؟ فاطمه هر روز فیلم شیدایی و تا ثریا رو دنبال میکنه وبه شوق پرواز هم علاقه داره.باباش میگه این بچه خیلی بااستعداده و باید ان شاالله این استعداد رو توی یه جای مهم مثل یادگیری قران بکار بندازیم . چند روزیه که خداروشکر دست فاطمه رو میگیرم و به مسجد نزدیک خونمون میبرم چون احساس میکنم باید اون حق همسایگی با مسجد و ادا کنم.خیلی توی روحیه ی من وفاطمه ...
27 دی 1390

اربعین حسینی

  شعر اربعین سالار شهیدان من و داغ غمی سنگین چهل روز چه ها بر من گذشته این چهل روز چهل روز است هجران من و تو که هر روزش مرا چندین چهل روز مرا جز ضربه های تازیانه نداده هیچ کس تسکین چهل روز اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست نصیب عترت یاسین چهل روز در این غم خوب می دانی که باید چه رنجی برده باشم این چهل روز تو و رأسی پر از خاکستر و زخم من و پیشانی خونین چهل روز من و بغضی چهل ساله که بی تو شکسته در گلویم این چهل روز سید محسن احمدزاده سلام به همه ی نی نی وبلاگی های عزیز.عزاداری سالار شهیدان ازهمه...
25 دی 1390

اومدن بابایی از ماموریت و نزدیک شدن اربعین

چهارشنبه ساعت 10:30شب سلام به همگی دلم میخواد امشب پستمو با یه خاطره از دفاع مقدس شروع کنم(مطلب وعکس زیر برگرفته از پایگاه جامع عاشوراست):    منطقه که بود مدت ها مي شد من و بچه ها نمي ديديمش. حسابي دلم مي گرفت. مي گفتم: «تو اصلاً مي خواستي اين کاره بشوي، چرا آمدي مرا گرفتي؟!» مي گفت: «پس ما بايد بي زن مي مانديم؟» مي گفتم: نه اگر سر تو نخواهم نق بزنم، پس بايد سر چه کسي نق بزنم؟» مي گفت: «اشکالي ندارد، ولي کاري نکن اجر زحمت هايت را کم کني. اصلاً پشت پرده ي همه ي اين کارهاي من، بودن توست که قدم هاي مرا محکم مي کند.» نمي گذاشت اخمم باقي بماند. روش هميشگي اش بود. کا...
22 دی 1390

عشق فاطمه به کرم کنجد و فیلم دماغ

ا اینم فاطمه بلا  با هر اصراری شد مامان اینا را راضی کردم که بیام خونه.آخه کلی کار دارم         میخوام وقتی همسرم میاد خونه ,خونه مثل دست گل باشه.خیلی خوشحالم که داره  میاد و بعد از چند روز هم دیگه رو می بینیم.خدایا شکرت. فاطمه خیلی اصرار می کرد پیش مامان اینا بمونیم و دایم میگفت مامان پیش مامان فون بمونیم.وقتی رسیدم خونه نشستم پا کامپیوتر و طبق معمول فاطمه گفت مامان فیلم دماغ و بگذار. نمیدونم این فیلم و دیدین یانه ولی انصافا فیلم قشنگیه و فاطمه خیلی دوسش داره وتمام دیالوگ هاشو حفظه . الان فاطمه روبروی تی وی با عروسکش خوابیده و فیلم می بینه . دایم با نی نیش بازی میکنه و مثل مامانا باهاش صح...
22 دی 1390

تنهایی من و فاطمه در نبود بابایی

با سلام مجدد.از همه ی دوستانی که وبلاگم رو دیدن و نظر دادن بسیار بسیار ممنونم.من چون تازه شروع کردم به وبلاگ نویسی هنوز یه مقداری وبلاگم مشکل داره.دیروزبابایهم زنگ زد و با کلی خواهش از من خواست که حالا که همسر محبوبم ماموریته برم خونشون ویه سری بهشون بزنم.من هم با مهربون فاطمه به خونه ی مامان اینا رفتم و با اجازتون دوشبه اینجام چون بابایی نمیگذاره برم خونه و میگه تنهایی.الان هم با لب تاب بابایی که سرعتش پایینه دارم مطلب میگذارم.ان شاالله خونه رفتم  هم سعی میکنم مطلب بیشتر وبهتر بگذارم هم درمورد فاطمه بیشتر بنویسم. شوهرم امروز زنگ زد وبا فاطمه صحبت کرد و گفت یه عالمه دلم برا دختر بابایی تنگ شده. اون دیوونه وار فاطمه رو دوست دا...
22 دی 1390

سلام به همه ی نی نی ها و ماماناشون وهمه ی اونایی که ما رو میبینن

سلام به همگی .خیلی خوشحالم که به جمع نی نی وبلاگی ها پیوستم.من هم یه نی نی خوشگل و ماه به اسم فاطمه دارم و اگر خدا بخواد می خوام در مورد اون و دغدغه هام باتون صحبت کنم.من خیلی زود می خوام با شما ها صمیمی شم .امروز یه کنکور حیاتی داشتم.اگر خدا بخواد می خوام تو رشته ی علوم قرآن و حدیث تحصیل کنم.البته من یه لیسانس تغذیه از دانشگاه علوم پزشکی دارم اما واقعا علاقه ی مورد اصلی من همین علوم حدیثه.دعا کنید قبول شم.الان که این مطلب و می نویسن نماز صبحم رو خوندم و فاطمه بلا رو بعد از کلی فضولی کردن به زور خوابوندم و سریع اومدم تا اولین مطلب وبلاگم رو یادداشت کنم.همسری به ماموریت رفته و من تنهای تنها هستم البته با وجود شماها از این تنهایی ها در میام....
22 دی 1390
1